من اینطوری کتاب های کسل کننده را میخوانم
گاهی موقع کتابخوانی پیش میآید که حتی کتابخورترین آدم هم با نویسنده ای برخورد کند که ورقزدن کتاب را از همان ابتدا زجرآور کند.
چه میخواهد کتابی که باید برای درس و دانشگاه بخوانم، یک کتاب که همینطوری به خاطر نام نویسنده و جلد دلفریبش از جایی امانت گرفتم، یا اصلاً کتابی که کل ملت ازش تعریف و تمجید میکردند و من با قیمتی گزاف اما 50% تخفیف شگفتانگیز خریدم.
قبل از هر چیز، چرا اصرار میکنم که کتاب کسل کننده باید خوانده شود؟ خُب، از روی تجربه شخصی میگویم، از وقتی یکی بار این چالش را قبول کردم، بیشتر قدر انتخاب درست را فهمیدم، اینکه وقت گرانبهاست و برگشتناپذیر، و پول نباید خرج هر کتاب رهگذری شود.
شروع کتابخوانی
حالا فرض میکنیم چند فصل یا حتی چند صفحه ابتدایی از کتاب را جلو میرویم و تصمیم میگیریم که موضوعش چنگی به دل نمیزند یا قرار نیست تمامش کنیم.
همه کتاب ها چه داستانی و چه آموزشی کم و بیش خواندنی هستند و باید تا آخرین صفحه صبر کنیم. در انتها شاید نویسنده نظرمان را عوض کند. من این روزها سعی میکنم توی چنین دامهایی نیفتم ولی اگر، فقط و فقط اگر، گیر یک کتاب بیفتم که چارهای برای خواندش نباشد، چندین راهکار مفید دارم:
راهکار 1
به هیچ وجه زمانی شروع به کتابخوانی نمیکنم که خسته باشم، مدام خمیازه بکشم، از لحاظ هوشیاری آمادگی نداشته باشم، در ذهن ناخودآگاهم اولویتهای بالاتری داشته باشم. اینطوری شاید بزرگترین شاهکار ادبی قرن هم برایم مزخرف به نظر برسد.
قبل از اینکه کتاب را بردارم، یا نسخه الکترونیک آن را باز کنم، مطمئن میشوم که در مرحله تمرکز کامل قرار دارم. در غیر اینصورت، خیلی زود شروع به بهانهتراشی میکنم. بعضیها با یوگا به این تمرکز ذهنی میرسند، بعضیها با چرت کوتاه، یک فنجان قهوه، پیادهروی.
راهکار 2
کتاب های قطور با متن خالی و فشرده را حتماً قسمتبندی میکنم، طوری که انگار چندجلدی هستند. سعی نمیکنم با کتاب مسابقه ماراتن بگذارم. برای مثال روزی یک فصل میخوانم و در این فاصله به ذهن و چشم استراحت میدهم.
البته هر وقت که هوس کنم کتاب را کنار نمیگذارم، برای هر قسمت هدفگذاری زمانی و حجمی میکنم. مثلاً قرار میگذارم فلان کتاب را ظرف یک هفته روزی 50 صفحه هر دفعه به مدت 1 ساعت بخوانم.
راهکار 3
عوامل حواسپرتی را از اطرافم دور میکنم. کتابی که از اول کسل کننده باشد به راحتی تمرکز آدم را به هم میزند تا به سمت تلفن همراه، تلویزیون و غیره دستدرازی کنم.
پس راستش جایی مینشینم یا میایستم که شبیه سلول انفرادی باشد، صندلی و میز تحریر بدون چاشنی اضافی، دورترین نیمکت بوستان ساعت 4.5 صبح. جمعه ایستاده در فضای بین دو واگن مترو، هدفون توی گوش با آهنگ بیکلام.
بالاخره کتاب اشتباه انتخاب کردم باید درس عبرت بگیرم!