آثار ادبی چگونه سرشار از حس تعلیق می‌شوند؟

آثار ادبی چگونه سرشار از حس تعلیق می‌شوند؟

داستان ترسناکِ خوب چه ویژگیهایی دارد؟

بدون شک می توان چند تا هیولای بدترکیب، فواره های خونی که روی در و دیوار می پاشند و جک و جانورهایی به متن اضافه کرد که از هر گوشه ای به روی صحنه می پرند، اما همانطور که آقای لاوکرافت Lovecraft نویسنده آثار ترسناک قدیمی در کتابش گفت:

“قوی ترین و کهنه ترین نوع ترس های انسان را باید ترس از ناشناخته ها دانست.”

بنابراین نویسنده ها این گونه ترس را نه تنها با ایجاد صحنه های وحشتناک، بلکه با رها کردن مخاطب در فضایی مبهم و پیش بینی ناپذیر القا می کنند.

به عبارت دیگر، ترس در حالتی از تعلیق ذهنی بوجود می آید.

آشناترین مثال های تعلیق را می توان در فیلم های ترسناک و رمان های رازآلود مشاهده کرد.

داخل آن عمارت جن‌زده چه می گذرد؟

کدام یک از مهمان های شام قاتل است؟

با این حال، تعلیق ذهن فراتر از این سبک های ادبی می رود.

آیا قهرمان داستان جان سالم به در خواهد برد؟

آیا دختر و پسر در نهایت به هم خواهند رسید؟

و آن راز تاریک چیست که باعث می شود شخصیت اصلی تا این حد درد و عذاب بکشد؟

نکتۀ کلیدی در مورد تعلیق اینست که یک یا چند پرسش حیاتی در ذهن مخاطب حک می کند و به این اُمید که پاسخ بزودی در داستان داده می شود، شوق و انتظار برای رسیدن به پاسخ با درگیر نگه داشتن و ایجاد حس گمانه زنی در مخاطب به تأخیر انداخته می شود.

حالا چه ترفندهایی وجود دارد که ما نویسنده ها می توانیم برای دستیابی به حالت تعلیق ذهنی در آثار خود به کار ببریم؟

ابتدا زاویه دید را محدود کنید.

به جای روایتگری که قادرست همه چیز را ببیند و به هر اتفاقی که قرارست بیافتد جهتدهی کند، داستانی را از زاویه دید شخصیت ها بیان کنید.

شاید این شخصیت روایتگر در آغاز فقط به اندازه مخاطبان اطلاعات داشته باشد، و همانطور که جلوتر می رویم، به اندازه ما به حقایق پی می برد.

رمان های کلاسیک مانند “دراکولا” در قالب نامه ها و یادداشت هایی در دفترچه خاطرات بازگو می شوند که در آن شخصیت های داستان با تجربه های شخصی خود همذات‌‌پنداری می کنند و از رخدادهای پیش رو بیم دارند.

در مرحلۀ بعدی، از موقعیت های مکانی و زمانی و همینطور آرایه های ادبی درست مانند تشبیه بهره ببرید.

عمارت های قدیمی و قلعه های باستانی همراه با سرسراهای پر از زوزۀ باد و رهگذرهای پنهانی بیان می کنند که رویدادهای ناخوشایندی در راه هستند.

ساعت های شب، مه و توفان همگی نقش های مشابهی در کاهش دید و گسترۀ حرکتی شخصیت ها ایفا می کنند.

به همین دلیل، لندنِ دوره ویکتوریا به موقعیت داستانی بسیار پرطرفداری برای نویسندگان غربی تبدیل شده است.

حتی مکان ها و اشیای معمولی را هم می توان اهریمنی جلوه داد، درست مانند رمان “ربکا” که در قالب گوتیک نوشته شده است. در اینجا گلهای روییده در خانۀ تازه قهرمان داستان به سرخی خون توصیف می شوند.

سوم اینکه با سبک و شکل بازی کنید.

با توجهی دقیق و موشکافانه به نه تنها اتفاق هایی که رخ می دهد، بلکه به شیوۀ و سرعت انتقال پیام نیز می توانید حالت تعلیق ایجاد کنید.

ادگار آلن پو در رمان خود با عنوان “قلب افشاگر” با تکیه بر جمله های تکه و پاره شده ای که ناگهان فرو می ریزند، به زیبایی حالت روانی روایتگر را در ذهن مخاطب ترسیم می کند.

بقیه جمله های اِخباری کوتاه در داستان هم آمیزه ای از تکاپوی نفسگیر و مکث های سهمگین می آفرینند.

برروی پرده نقره ای سینما، آلفرد هیچکاک هم فیلمنامه هایی را هدایت می کند که به خاطر کاربرد سکوت های طولانی و ضبط های تمام نشدنی از راه پله ها برای ایجاد حس بی قراری در بیننده مشهور است.

چهارم اینکه از وارونه گوییِ هیجانی استفاده کنید.

قرار نیست تا ابد مخاطبان را در کنجی تاریک نگه دارید.

گاهی اوقات، تعلیق با آشکار ساختن قسمت های کلیدی یک راز بزرگ برای مخاطب و نه برای شخصیت های داستان جواب می دهد.

اسم این ترفند را می توان گذاشت “وارونه گوییِ هیجانی” که در آن رمز و راز نه تنها به رخدادهایی که قرارست فرابرسند، بلکه به زمان و چگونگی آگاهی یافتن شخصیت ها نیز تبدیل می شود.

در نمایشنامه ای مشهور به نام “اُدیپوس شاه”، شخصیت روی جلد کتاب به هیچ وجه آگاه نیست که پدر خودش را کشته و با مادر خودش ازدواج کرده است.

اما مخاطبان به خوبی می دانند و تماشای اُدیپوس که بتدریج حقیقت را درمیابد، نوعی نقطه عطف عذاب‌آور در قصه ایجاد می کند.

سرانجام برویم سراغ ترفندی موسوم به “پایان نفسگیر”.

البته حواستان باشد که بیش از اندازه استفاده نکنید.

برخی منتقدان عقیده دارند که این روشی بسیار کم‌مایه و راحت برای گول زدن مخاطب است، اما نمی توان اثرگذاری اش را انکار کرد.

در این حالت، فصلی از کتاب یا شاید جلدی از آن پیش از اینکه رویدادی حیاتی فرابرسد یا در خلال موقعیتی پرخطر با بارقه ای از اُمید رهایی،  یک دفعه به اتمام می رسد.

مدت انتظار، خواه چند لحظه یا چندین سال، ما را وادار می کند تا امکان‌پذیری هایی را درباره رخدادهای بعدی در ذهن بپرورانیم و همین باعث تشدید حس تعلیق می گردد.

صحنۀ وحشتناک تقریباً همیشه برطرف می شود و نوعی هیجان ناشی از پایان نفسگیر ایجاد می کند.

اما باز هم دست از نگرانی برنمی‌داریم و همچنان که قهرمان داستان با فاجعه ای حتمی روبرو می شود، ما هم در فکر فرو می رویم و در تردید آویزان می مانیم.