توضیحات
همانطور که در کتاب رمان گذر از شب می خوانیم، «زندگی بد را نمیتوان خوب زیست.» اما میتوان اوضاع را دگرگون کرد و این تنها لطفی است که امی در کتاب گذر از شب، در حق خودش روا میدارد. او دیگر نمیتواند همسر خشونتگر و آزاردهندهاش را تحمل کند؛ پس او را رها میکند و به دنبال سرنوشت خود میرود.
ماری لابرژ در داستان اجتماعی و روانشناسی حاضر با عنوان گذر از شب قصهی زندگی زنی را بازگو میکند که در زندگیاش یک روز خوش هم ندیده و هرچه بر سرش آمده جز بدبختی نبوده؛ اما این وضعیت دیگر برای او کافی است. امی میخواهد زندگیاش را تغییر دهد و چارهای ندارد جز اینکه موفق شود.

رفتن… بیآنکه مقصدی در میان باشد.
گریختن… فرار از بدترین، حتی اگر به سوی حقیرترین باشد.
و این است مسیر بیپایان “اِمی”.
در رمان گذر از شب ، قهرمان داستانِ ماری لابرژ، امی است؛ زنی از «محرومان زمین»، کسی که دیده نمیشود و برای دیگران نامرئی است. او زنی فقیر و بیسلاح است و نمیتواند به راحتی از خود دفاع کند. تنها دفاع واقعی او، دور نگهداشتن خود از دیگران است. او دیگر از زندگی چیزی انتظار ندارد؛ از هیچکس چیزی نمیخواهد و هرگز از هیچ چیز آزار نمیبیند. او نه سرزنش میکند و نه شکوه میکند… او در لحظه حال زندگی میکند! امی با وجود آنکه در شرایطی وحشتناک و رها شده به دنیا آمده و بزرگ شده است، میداند چگونه از نادیدهشدگان و تنهایان زمین، آن دسته از افراد رها شدهای که دیگر توجه یا نگاه افراد سالم را به خود جلب نمیکنند، مراقبت کند. او بسیار فداکار است. او قادر به انجام کارهایی است که بیشتر مردم از انجام آنها سر باز میزنند، بدون اینکه هرگز منزجر شود یا از انسانی ناتوان روی برگرداند.
تنها کسی که از او هیچ لطفی دریافت نمیکند، خودش است. زنی که به فرار و انزوا خو گرفته است.
همانطور که در رمان گذر از شب می بینیم، امی در زمان تولد توسط مادر الکلیاش رها میشود و سپس با وجود سفیدپوست بودن، به یک مدرسۀ شبانهروزی یتیمان بومی(سرخپوستان کانادا) سپرده میشود، که در آنجا به او و بقیه یتیمان فقط نگاه تحقیرآمیز میشده است. در دوران کودکی امی دچار آسیبهای روحی شده است. از آنجا فرار میکند. نبض تاریکِ ترس، هر گام زندگیاش را رقم زده است، حتی در ترک کردنهایش و ایستادگیهایش، ترس حاکم بود. در بزرگسالی، او به عنوان مددکار در خانه سالمندان مشغول به کار میشود. امی که بدون مدرک، بدون تجربۀ مرتبط در زمینۀ مراقبت، حتی بدون بررسی سوابقش استخدام شده بود، در ابتدا بهعنوان کارآموز نظافت محل به کار گرفته شده بود. تنها با گذشت زمان، استعدادهای او در کمک به مددجویان کشف شد و بدون هیچ تشریفاتی به کار گرفته شد. او مرموز و ساکت است. او خواهان انتقام یا عدالت نیست، این مفاهیم توخالی برایش بیاهمیت است، تنها چیزی که میخواهد، آرامش است. اینکه او را به حال خودش بگذارند، دیگر هیچ کس از او سؤالی نکند. نپرسد آیا حالش خوب است، آیا چیزی میخواهد، آیا لذت برده است. او خواهان خلاء است. خلاء خودش. بیکموکاست.
او به مهربانی دیگران اعتماد ندارد. ژاکی، یکی از افرادِ ضعیف و ناتوانی که امی از او پرستاری میکند، به شکلی غیرمنتظره همپیمانش میشود. او با نگاهی احترامآمیز و تیزبین، این مراقبِ چیرهدست و درعینحال خاموش را زیر نظر دارد. در طول کارش، ژاکی به او وابسته میشود. او هیچگاه با هیچکس، حتی کوچکترین بخشی از داستان زندگیاش را در میان نگذاشته بود. رابطهای بین این دو زن شکل میگیرد.
سرنوشتِ امی در گذر از شب ؛ این زنِ عجیب و درعینحال دوستداشتنی، که از دلِ تاریکیِ گذشتهای دور آمده، بدون وجود ژاکی؛ این مبارز سرسخت که در درهمکوبیدنِ دروغها و درهمشکستنِ پیشداوریها مهارتی بیهمتا دارد، این زنی که از هیچ چیز نیز باکی ندارد؛ و بدون وجود ریموند و گنجینههای آشپزیاش که کاملاً بازتابِ انسانیتِ والایش است، به چه سرانجامی گرفتار میآمد؟
سرانجام، در پنجاهمین سالگرد تولدش، امی تصمیم میگیرد همه چیز را پشت سر بگذارد و خود نیز از شب بگذرد.
در رمان تأثرانگیز گذر از شب ، ماری لابِرژ ما را با نثری تیز و زنده، در آغوش میگیرد و به قلبِ تاریکی و فراتر از آن میبرد، در روایتی که در ما شگفتی، درماندگی و خشم، اما بیش از هر چیز امید را برمیانگیزد.











