توضیحات
جیمز مک براید در کتاب مغازه خواروبارفروشی آسمان و زمین ، داستانی دلگرمکننده از اتحاد و مهربانی میگوید. این اثر ماجرای ساکنان محلهی چیکن هیل را روایت میکند که با وجود سیاستهای متعصبانه و نژادپرستانه، از یکدیگر حمایت میکنند. داستانی پیچیده و در عین حال خوشخوان که از ماجرای رازآلود کشف یک جسد در دههی هفتاد میلادی و ارتباط آن با کشمکشهای این محله در دههی سی میلادی میگوید.
در سال ۱۹۷۲ وقتی کارگران در پاتستاون پنسیلوانیا در حال کندن گودال محلهای تازه بودند، هیچ فکرش را نمیکردند که اسکلت انسانی را در ته یک چاه پیدا کنند. اینکه این اسکلت چه کسی بود و چه مدت در ته این چاه افتاده بود قدیمیترین رازی است که ساکنان محلة چیکن هیل در دل نگه داشته بودند. محلهای فرسوده که یهودیان مهاجر و آفریقاییتباران آمریکایی با رنجها و آرزوهای مشترکشان در کنار یکدیگر در آن زیسته بودند.
همانطور که در مغازۀ خواروبارفروشیِ آسمان و زمین میخوانیم، چیکن هیل محلهای بود که موشه و چونا لودلاو در آن زندگی کرده بودند و در آنجا موشه سالنهای نمایشش و چونا خواروبارفروشی آسمان و زمین را اداره میکردند.
وقتی مأموران دولت به دنبال پسری ناشنوا آمدند تا او را به موسسهای مخصوص ناشنوایان منتقل کنند، چونا و نیت تیمبلین سرایدار سیاهپوست سالن نمایش موشه و رهبر غیررسمی جامعة سیاهپوستان محلة چیکن هیل دست به دست هم دادند تا پسر را از انتقال به موسسه نجات دهند.
با پیشرفت داستانهای این شخصیتها و پیوستگی و عمق آنها درمییابیم که مردمی که در حاشیههای آمریکای سفیدپوست مسیحی زندگی میکردند برای بقا تا چه اندازه باید تلاش میکردند.
در نهایت، وقتی که حقیقت آشکار میشود و درمییابیم که در چیکن هیل چه اتفاقی افتاده و نهادهای سفیدپوست شهر چه نقشی در حادثه داشتند، نویسنده به ما نشان میدهد که در تاریکترین روزها، عشق و محله (آسمان و زمین) است که ما را نجات میدهد.
او مهارت داستانگویی و ایمان عمیقش به انسانیت را به مغازۀ خواروبارفروشیِ آسمان و زمین میآورد و رمانی مینویسد که به اندازة کینگ کونگ خادم کلیسا پراحساس و به اندازة پرندة خدای خوب نو و تازه است.
«راز قتلی حبس شده در یک رمان بزرگ آمریکایی. . . مغازۀ خواروبارفروشیِ آسمان و زمین کتابی جذاب و هوشمندانه، که دل را میشکند و آن را شفا میدهد.» – دانز اسمیت، نقد کتاب نیویورک تایمز
« مغازۀ خواروبارفروشیِ آسمان و زمین رمانی پرنشاط و یادآور عشق که همة ما به آن نیاز داریم و همة ما شایستة آن هستیم. رمانی که پلی میزند بر روی هر تفاوتی که میخواهد میان ما فاصله بیندازد.» – ران چارلز، واشنگتن پست