چرا آثار ویرجینیا وولف تا این اندازه شهرت پیدا کرده؟!
چه میشد اگر ویلیام شکسپیر خواهری داشت که از لحاظ قدرت خیالپردازی، لطافت طبع و رندیاش در بهکارگیری واژگان با خودش همترازی میکرد؟
آیا چنین زنی لزوماً می بایست به دانشکده ادبیات می رفت تا صحنه نمایش را درخشان کند؟
ویرجینیا وولف در مقالۀ کوتاه خود با عنوان «اتاقی برای خود خودم»، بیان می کند که وجود چنین خواهری ناممکن بود.
او در این حالت رویایی، خواهری فرضی را بوجود می آورد که در خانه گیر کرده و هر طور شده مقداری وقت به چنگ می آورد تا چند صفحه متن بنویسد، اما سپس خودش را نامزد مردی برای ازدواج می یابد و فرار می کند.
در حالی که برادرش کلی شهرت و ثروت بدست می آورد، خودش ناشناس و گمگشته باقی می ماند.
در چنین کندوکاو ذهنی، خانم وولف قصۀ غمانگیز نابغه ای را به تصویر می کشد که قل و زنجیر شده. او به روزگارهای بسیار دور و درازی نگاه می کند تا نشانه هایی از این گونه تاریخچه های پنهان را بیابد.
او در مقاله اش نوشت: “وقتی آدم در مورد زن جادوگری می خواند که کمرش خم شده، زنی که ابلیس در روحش نفوذ کرده، زن خردمندی که گیاهان دارویی می فروشد، یا حتی هر مرد نامآوازه ای که مادری داشته، آنگاه من گمان می برم که اکنون در جاده ای به سر می بریم که انتهایش به یک رماننویس گمگشته ختم می شود، یک شاعر سرکوفته، زنی مانند جِین آوستین که صدایش خفه و ننگین رها می گردد.”
«اتاقی برای خود خودم» جهانی را فرض می کند که شاهکارهای هنری چشمگیر را به خاطر حاشیهرانی و نابرابری آفرینندگانش به هیچ وجه نمی بیند.
چطور می توانیم به درک کامل و درستی از تجربۀ درونی انسان در مورد بیگانگی برسیم؟
ویرجینیا وولف هم در مقاله ها و هم در داستان های افسانه ای خود ماهیت لغزانِ تجربه های عینی را به شکل واژه هایی برروی کاغذ درمی آورد.
شخصیت های داستانیِ وی بطور مرتب زندگی هایی را پیش می برند که بطور ژرفی با وجود خارجی آنها در تضاد هستند.
برای اینکه راحت تر بتوانید این گونه ناهمخوانی ها را در ذهن هضم کنید، دفعۀ بعدی که آثار خانم وولف را می خوانید، این چند جنبه از زندگی و حرفۀ وی را آویزۀ گوشتان نگه دارید.
او با نام واقعی آدِلین ویرجینیا استیوِن در سال 1882 در خانواده ای پرجمعیت و ثروتمند به دنیا آمد و همین امکانی برایش فراهم آورد تا مسیر حرفه ایش را در خلق آثار هنری جستجو کند.
وقتی سیزده سالش بود، مرگ مادرش درحالی رخ داد که تا یک دهه بعد، زنجیرۀ مرگ گریبانگیر خواهر ناتنی اش، پدرش و برادرش نیز شد.
از دست دادن عزیزان درجه یک باعث شد که خانم وولف در گودالی از افسردگی زودهنگام و نهادینهسازی فلاکت فرو برود.
وقتی دختری جوان بود، همراه با برادر و خواهر های باقیمانده اش در ناحیۀ بلومزبری نزدیک لندن خانه ای خریداری کرد.
این نقل مکان بتدریج او را در تماس با محفلی از هنرمندان خلاق قرار داد، از جمله ادوارد مورگان فورستر (Forster) و لئونارد وولف.
این دوستان بعدها به نام «گروه بلومزبری» شناخته شدند. ویرجینیا و لئونارد در سال 1912 با یکدیگر ازدواج کردند.
اعضای این گروه شامل شخصیت های برجسته ای در مکتب نوگرایی بودند، جنبشی فرهنگی که قصد داشت مرزهای نمایاندن واقعیت زندگی را گسترده تر کند.
ویژگی های کلیدی در هر نوشتار نوگرا عبارتند از کاربرد جریان سیال ذهنی، واگویه های درونی، ازهمپاشیدگی گذر زمان، و دیدگاه های چندگانه و در حال جا به جایی.
تمام اینها در آثار نویسندگان مختلف ظاهر می شود، مانند اِزرا پاوند، گرترود اشتاین، جیمز جویس و در نهایت خود خانم وولف.
او در حالی شروع به نگارش رمان “خانم دالووی” Dalloway کرد که داشت “اولیس” به قلم جیمز جویس را می خواند.
همانند اولیس، رخدادهای موجود در متنی که وولف نوشت نیز در طول یک روز سرهمبندی می شوند و ماجرا تحت اوضاعی ظاهراً خاکی و زمینی آغاز می شود.
“خانم دالووی گفت که دلش میخواهد گلها را خودش بخرد.”
اما رمان به عمق گذشته های هر شخصیت سوق پیدا می کند، و تاروپود جهان درونیِ زنی به نام کِلاریسا دالووی را همراه با سرباز کهنهکار و موجی به نام سِپتیموس وارِن اسمیت می بافد.
وولف از واگویه ها برای برجستهسازی مفاهیم در دنیای غنیِ ذهن در برابر وجود بیرونیِ شخصیت های داستان بهره می برد.
در کتاب دیگرش با عنوان “به سوی فانوس دریایی”، لحظه های خاکی و زمینی مانند مهمانی شام یا گم کردن گردنبند، ماشۀ پیغام های روانشناختی بااهمیتی را در زندگی اعضای خانواده رامسای می چکاند؛ آن هم در خانه ای که نسخۀ افسانه ای خانه ای هست که وولف خودش در آن بزرگ شده بود.
“به سوی فانوس دریایی” همچنین حاوی یکی از معروف ترین نمونه های نمایش افراطی زمان در آثار وولف می باشد.
در فصلی با عنوان “زمان می گذرد”، رویدادهای ده سال در قالب حدود 20 صفحه گنجانده می شود.
در اینجا، کمبود حضور انسانی در خانۀ ساحلیِ خانواده رامسای امکانی برای نویسنده فراهم می کند تا زمان را به شکل بازگشت برقآسا به گذشته از طریق پاره های متنی دوباره مجسم کند.
“خانه را رها کردند. خانه را متروکه کردند. مانند صدفی برروی تپه ای ماسه ای رهایش کردند که انگار حالا که جان از تنش درآمده بود، به ناچار باید پر از دانه های خشک و شور شنی میشد.
در رمانش با عنوان «موجها»، تمایزی میان روایت های شش شخصیت اصلی وجود دارد.
وولف همگام با تجربۀ آگاهیِ جمعی در داستان پیش می رود و در مواقعی شش صدای مختلف را درون یکی فرو می برد.
“من دنبال فقط یک زندگی در گذشته نمی گردم: من فقط یک نفر نیستم: چندین نفر هستم: روی هم رفته نمی دانم چه کسی هستم، جینی، سوزان، نِویل، رودا یا لوئیس، اصلاً نمی دانم چطور باید زندگی خودم را از آنها جدا کنم.”
در این رمان، شش به یک تبدیل می شود، اما در رمان دیگری به نام “اورلاندو” که شخصیت ها دارای هویت جنسی مختلط هستند، یکی از آدم ها نقش چندین چهره را بازی می کند.
قهرمان داستان در واقع شاعری است که تمایلات جنسی اش را تغییر می دهد و به مدت 300 سال عمر می کند.
اورلاندو با توجه به زبان سیال و رویکردش به هویت انسان، شاهکاری در مطالعات روانشناسی جنسیت نیز محسوب می گردد.
ذهن تنها تا جایی می تواند از بدن آزاد شود که به غل و زنجیر زندگی بازنگشته باشد.
زندگی خانم وولف همانند بسیاری از شخصیت های داستانی اش سرنوشتی غمانگیز دارد. او در سن 59 سالگی خودش را در آب غرق کرد.
با این حال، او همواره در آثارش اُمید را فراتر از درد و رنج توصیف میکرد.
شخصیت های داستانی او از طریق اندیشه ورزی عمیق طوری نمایش داده می شوند که گویی بطور موقت از واقعیت مادی خود فراتر می روند. آثار ویرجینیا وولف با تمرکزی ذره بینی برروی پیچیدگی های ذهن انسان، اهمیت این نکته را روشن می سازند که ما باید زندگی درونی خویش را به یکدیگر بشناسانیم.