بریده کتاب – انگشتانش را به حالت دوستی درهم قفل کرد، «نه! خدا ، دوست. بوریتو را من میخرم.»
خدای اشاره ای
یک کتاب تازه دارد در راوشید به فارسی ترجمه میشود.
مرد ناشنوای مادرزادی دور از خانواده هیچ زبانی نیاموخته و تازه پا به جامعه شهری میگذارد.
این کتاب دو دهه پیش بر اساس داستان واقعی به زبان اصلی منتشر شده، و شگفتا که تا به حال یک بار هم در ایران به فارسی ترجمه نشده.
???
در یکی از صحنههای کتاب ، اتفاقی بین آموزگار و مرد استثنایی درباره بیان مفهوم خدا با زبان اشاره رخ میدهد. ببخشید، بیشتر از این تکه نمیتوانم لو بدهم:
«تنها سه هفته پس از برقراری ارتباط از طریق زبان اشاره، داخل مغازه دو بوریتوی مرغ سفارش دادم.
اما وقتی میخواستم پول غذا را حساب کنم، او دستم را فشار داد و اولین جملۀ کامل خود را با به کار بردن بیش از سه علامت استاندارد زبان اشارۀ آمریکایی گفت: «نه، بوریتو را من میخرم.»
در جوابش گفتم: «نه، مشکلی نیست، بوریتو را من میخرم.» با تقلید و اشاره برایش توضیح دادم من کار میکنم و درآمد دارم، اما او در حال درس خواندن است، بنابراین من باید پول بوریتو را حساب کنم.
خدا و زبان اشاره
با تقلید نشان داد که چمنها را میزند و دستمزد میگیرد، بعد تکرار کرد: «بوریتو را من میخرم.»
با تقلید و اشاره گفتم: «پولت را برای بعد در جیبت بگذار»، اما متوجه شدم معنای «بعد» را نفهمیده است.
اصرار کردم: «بوریتو را من میخرم.»
انگشتانش را به حالت دوستی درهم قفل کرد، «نه! خدا، دوست. بوریتو را من میخرم.»
آیا درست میدیدم؟ نه تنها پیچیدهترین افکار خود را تا به امروز بدون استفاده از تقلید بیان کرده بود، بلکه، واژۀ «خدا»؟
این علامت را از کجا پیدا کرده بود، و چگونه چنین حدس باورنکردنی در مورد نحوۀ استفاده از آن به ذهنش رسیده بود؟
او خدا و دوست را با هم پیوند داده بود و آنها را در مرتبهای بالاتر از خرید بوریتو قرار داده بود. هیجان او شاید از رهنمودهای مربی مذهبی ریشه میگرفت.
خودم را به دلیل تفکر مادیگرایانهام سرزنش کردم. اینکه چه کسی پول بیشتری دارد موضوع کاملاً بیاهمیتی بود. خرید بوریتو فقط برای نشان دادن برخوردی دوستانه بود.
او بعدها از من پرسید که علامت «خدا» دقیقاً چه معنایی دارد…»